غزلیزیبا از خواجویکرمانی، تقدیم به کرمان رفتگانِ بزرگوارمان؛که از کرمان زیره می آورند.باز چون بلبل به صد دستان به بستان آمدیمباز چون مرغان شبگیری خوش الحان آمدیمگر به دامن دوستان گل می برند از بوستانما به کام دوستان با گل ببستان آمدیمآستین افشان برون رفتیم چون سرو از چمندوستان دستی که دیگر پای کوبان آمدیمهمچو گل یک سال اگر کردیم غربت اختیارمژده بلبل را که دیگر با گلستان آمدیماز میان بوستان چون بید اگر لرزان شدیمبر کنار چشمه چون سرو خرامان آمدیمچشم روشن گشته ایم اکنون که بعد از مدتیاز چه کنعان بسوی ماه کنعان آمدیمجان ما گرما برفتیم از سر پیمان نرفتساقیا پیمانه ده چون ما به پیمان آمدیمگر پریشان رفته ایم اکنون تو خاطر جمع دارکاین زمان بر بوی آن زلف پریشان آمدیمصبر در کرمان بسی کردیم خواجو وز وطنرخت بربستیم و دیگر سوی کرمان آمدیم درۆیهکی پیرۆز...
ما را در سایت درۆیهکی پیرۆز دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hozhan بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 20:29
#دلگویهغزلی از دکترفاطمهبامداد،همدانای کاش دلت از دل تنگم خبری داشتیا بغض نگاهم به نگاهت اثری داشتای کاش همه باورم از فصل صداقتبر چادر یکرنگ خیالم ثمری داشتدر سفره ی تنهایی افطار رفاقتخرمای لب خاطره ها طعم تری داشت دل مانده به کنج قفس تنگ زمانهاین طوطی گلزار وفا بال و پری داشتفریاد سکوت دل از این شهر پر آشوباحساس تو در کوچه ی آن گوش کری داشتکابوس شب از صاعقه ی ابر غریبیبر کلبه ی دلتنگی ما هم گذری داشت#فاطمه_بامداد درۆیهکی پیرۆز...
ما را در سایت درۆیهکی پیرۆز دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hozhan بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 20:29